شما چقدر در کنار فرزندتان هستید ، با افزایش سن ازدواج، کاملا طبیعی است که اختلاف سنی پدران و مادران و نیز فرزندان بیشتر و بیشتر شود و گاهی به بیش از سی و پنج سال هم برسد.
وجود این میزان اختلاف سنی منجر به اختلاف در نوع گفتار، کردار و حتی دیدگاه والدین و فرزندان می شود.
اما اگر به نکاتی که در ذیل اشاره می شود، توجه کنیم بهتر می توانیم همپای کودکان خود باشیم.
اقتدار یا صمیمیت بین خانواده
یک محیط خانوادگی دوستانه جائی است که تلاشهای کودک شناخته میشود و مورد توجه و تشویق قرار میگیرد.
جایی که اشتباهات ، کوتاهیها و تفاوتهای فردی تحمل میگردد.
محیطی که با کودک منصفانه و صبورانه رفتار میشود و وی میتواند با تفاهم و صمیمیت در آن زندگی کند و مورد توجه قرار گیرد.
مطمئنا مواقعی پیش میآید
که لازم است ما اقتدار پدرانه یا مادرانه خود را در برابر کودکان خود بکار گیریم، ولی میتوانیم به گونهای عمل کنیم که این اقتدار به جای سرد و تحکم آمیز بودن، گرم و صمیمانه باشد. ما می توانیم محیط خانوادگی گرمی ایجاد کنیم که افراد آن یار و غمخوار یکدیگر بوده و در عین حال همه بدانند که برای اعمال و رفتارشان حدود معینی وجود دارد. زندگی خانوادگی امروز ما ، الگوهای کودکان ما را برای زندگی آنها در بزرگسالی میسازد.
ما میخواهیم روابط سالمی را با فرزندانمان بوجود آوریم که برای تحمل لحظات اجتناب ناپذیر برخوردهای خانوادگی ، به اندازه کافی انعطافپذیر و برای دوامآوردن تا هنگام بزرگسالی آنها به اندازه کافی محکم و قوی باشد. ما میخواهیم آنها از دور هم جمع شدنهای خانوادگی در تعطیلات حتی پس از آنکه خود تشکیل خانواده دادند، لذت ببرند. ما میخواهیم آنها را با دید مثبتی پرورش دهیم که به آنها کمک کند جایگاهشان را در جهان پیدا کنند و از آنچه زندگی به آنها عرضه میکند، لذت ببرند.
ارتباط متقابل افراد
ما معمولا روابط متقابل غیرقابل شمارش خود را در زندگی خانوادگی بسیار عادی و بیاهمیت تلقی میکنیم.
در حالی که این روابط میتواند برای توانایی درست کنار آمدن با دیگران از اهمیت فراوانی برخوردار باشند.
همانطور که ما الگوی رفتار فرزندانمان هستیم، خانواده نیز نمونه یک واحد اجتماعی است.
در بسیاری موارد موقعیتهایی که کودکان ما در اجتماع با آن روبه رو میشوند، شبیه به روابطی است که درخانواده آنها وجود دارد.
در بحثها و صحبتها و آموزش برای شریک شدن در وسایل و امکانات خانه ، فرزندان ما معنی مسئولیت و چگونگی اعتماد و اتکای به دیگران را میآموزند. از طریق جریانهای عادی زندگی بطور مثال مهمانیهای کوچک خانوادگی و همیاری کودکان ، آنها به راحتی میتوانند به تاثیر رفتارشان بر سایر افراد پی ببرند و درک کنند که همبستگی افراد خانواده به یکدیگر عامل مهمی در زندگی آنها محسوب میشود. در واقع آموزش همیاری و همکاری با اعضای خانواده در حالتی دوستانه ، درسهای گرانبهایی به کودکان ما خواهد داد. درباره اینکه در دنیای بزرگتر چگونه با دیگران کنار بیایند.
کودکان هر چه بیشتر و بهتر در کارهای مشترک خانوادگی به کمک و یاری عادت کنند، از طرف دوستان ، همسایهها و همکارانشان در بزرگسالی بهتر و بیشتر پذیرفته و دوست داشته میشوند و دنیا در نظر آنها خوشایندتر خواهد بود و چنانچه در زندگی بخشش و سخاوت یاد بگیرند، خود وسیلهای خواهند بود تا دنیا را جای زیبایی برای زندگی بسازند.
شما چقدر در کنار فرزندتان هستید
شبکه عاطفی گسترده
ترکیب خانواده در حال تغییر است. خانوادههای بزرگ گذشته کوچکتر شدهاند.
خانوادههای کمتری با پدربزرگ و مادربزرگ زندگی میکنند.
با ازدیاد طلاق در زندگی مدرن ، برخی خانوادهها حتی از وجود یکی از افراد اصلی خانواده یعنی پدر یا مادر محرومند. صرفنظر از ترکیب خانواده ، مهمترین مساله برای کودکان این است که مورد پذیرش و محبت واقع شوند. وجود افراد بزرگسال و مهربان در زندگی فرزندان ما از اهمیت بسیای برخوردار است.
کودکان ما از ارتباط دائمی با افراد فامیل یا دوستان خانوادگی بسیار سود خواهند برد.
از آنجا که ما نمیتوانیم در همه لحظهها برای فرزندانمان ، همه چیز باشیم، در بسیاری موارد وجود دوستان و اقوام با نقطه نظرهای جدید و کمی وقت بیشتر با هوشیاریها و دانائیهای خاص آنها میتواند بسیار مفید واقع شود.
در اینجاست که به اهمیت وجود پدربزرگها و مادربزرگها پی میبریم.
وجود این افراد اجازه میدهد بچهها خود را تحت حمایت یک نسل عاقلتر و بامحبت احساس کنند.
بیشتر اوقات پدربزرگها و مادربزرگها میتوانند برای نوههایشان وقت بیشتری نسبت به وقتی که برای فرزندان خود صرف میکردند داشته باشند.
وقتی پای صحبت مادربزرگها مینشینیم
بسیاری از آنها از اشتباهات گذشتهشان در بزرگ کردن بچهها صحبت میکنند.
یکی از بزرگترین تاسفهای آنان این است که چرا هنگام کودکی فرزندشان وقت بیشتری را با آنها نگذراندهاند.
آنها میدانند
که بازی کردن با بچهها و اختصاص قسمت زیادی از وقتشان برای نزدیک شدن به آنها کار با ارزشی است که میتواند به نفع همه خانواده باشد.
شما چقدر در کنار فرزندتان هستید
خانواده بزرگ
یک خانواده بزرگ همچنین میتواند محافظ امنی برای بچههای ما به حساب بیاید.
هرچه درگیریهای اجتماعی بیشتر باشد، پیوستگی و نزدیکی اقوام نزدیک در زندگی اهمیت بیشتری پیدا میکند.
وجود اقوام نزدیک در زندگی کودکان نعمتی است برای همه افراد خانواده.
کودکان گاهی مایل نیستند در مواقعی که به کمک نیاز دارند مشکلات خود را با پدر و مادر خود در میان بگذارند.
گاهی نیز به دلیل گرفتاری والدین ، دسترسی فوری و آسان به آنها برای همصحبتی مشکل میگردد
در این گونه موارد
وجود اقوام نزدیک که با علاقه و احساس مسئولیت میتوانند به فرزندان ما کمک کنند، بسیار حیاتی است.
آن عده از ما که به دلایلی اقوام نزدیک خود را در کنارمان نداریم، میتوانیم این شبکه را با دوستان خانوادگی خود تشکیل دهیم.
کار های درستی که باید پدر و مادر ها انجام بدن
۱ – به فرزند خود فرصت انجام کارهای روزمره خانه را می دهند
شما چقدر در کنار فرزندتان هستید
“اگر کودک خود ظرف غذایش را تمیز نکند، معنایش این است که فرد دیگری کار او را برایش انجام خواهد داد”
این جمله از صحبت های Julie Lythcott-Haims
نویسنده کتاب How to Raise an Adult
عضو اسبق مجموعه بزرگ دانشگاه استنفورد
استخراج شده است که طی یکی از سخنرانی های جهانی تد شرح داده بود.
به عقیده وی مشارکت در امور روزمره خانه نه تنها تمرینی عالی برای خود کفایی است، بلکه به کودکان می آموزد که باید برای بهبود عملکردشان تلاش کنند و از دیگر افراد خانواده انتظار انجام وظایف خود را نداشته باشند. این کودکان در آینده تبدیل به بزرگسالانی می شوند که در محیط کار با حداقل دشواری کنار همکاران خود فعالیت می کنند و به خوبی با مفهوم مهارت های اجتماعی آشنا هستند.
۲ – به فرزندشان مهارت های اجتماعی را آموزش می دهند
محققان دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا و دانشگاه دوک با بررسی بیش از ۷۰۰ کودک در سنین مهد کودک و سپس ۲۵ سالگی همان کودکان، به نتیجه جالبی دست یافتند:
ارتباط قابل توجهی بین مهارت های اجتماعی کودکان در خردسالی و موفقیت آنها به عنوان یک بزرگسال پس از گذشت دو دهه از زندگی مشاهده شد.
طبق این مطالعه ۲۰ ساله
کودکان دارای مهارت های اجتماعی (مانند همکاری با همسالان و رقابت با آنها)
در دوران بزرگسالی در حل مشکلات زندگی، بهتر عمل می کنند.
علاوه بر این
احتمال به پایان رساندن تحصیلات آکادمیک و در اختیار داشتن شغل تمام وقت تا سن ۲۵ سالگی برای این دسته از کودکان بسیار بالاتر از بقیه همسالان است.
۳ – سطح انتظارات بالایی از فرزند خود دارند
شما چقدر در کنار فرزندتان هستید
مطالعه ای توسط یکی از اساتید دانشگاه کالیفرنیا به نام Neal Halfon و تیم همراه وی انجام گرفت که در اخبار آکادمی پزشکی اطفال آمریکا منتشر شده است.
در این بررسی ۶۶۰۰ کودک متولد شده در سال ۲۰۰۱ شرکت کردند و مشخص شد که سطح توقعات والدین از فرزندان خود تاثیر مهمی بر دستاوردهای کودک خواهد داشت. برای مثال والدینی که رویای ورود فرزند خود به بهترین کالج کشور را در سر می پروراندند، تمام تلاش خود را در جهت تحقق این هدف متمرکز ساخته بودند. طبیعی است که کودک نیز با قرار گیری و زندگی در چنین فضایی، شانس بیشتری برای تحصیل در یک دانشگاه نمونه داشته باشد.
بدیهی است که پدر و مادر باید انتطارات خود را مبتنی بر توانمندی های فرزندان شان تنظیم کنند و با روش های تشویقی و انرژی بخش به آنها منتقل کنند.
از دیدگاه علمی به این موضوع اثر پیگمالیون گفته می شود.
پیگمالیون یک پدیده روانشناسی اثبات شده است که طبق آن افراد به سطح انتظارات دیگران واکنش مستقیم نشان می دهند. در واقع توقعات والدین از کودکان به مرور زمان تبدیل به رسالتی درونی می شود که کودک برای تحقق آن به شدت تلاش خواهد کرد.
۴ – تلاش می کنند فضای آرام و بدون تنشی را برای فرزندان شان ایجاد کنند
طبق مطالعه ای از دانشگاه ایلینوی که در مجله جامعه ای برای شخصیت و روانشناسی اجتماعی به چاپ رسیده است، کودکان خانواده های پر تنش (چه آنهایی که هنوز با یکدیگر زندگی می کنند و چه آنهایی که جدا شده اند) در مقایسه با کودکان خانواده هایی که روابط خوب و توام با آرامشی دارند، عملکرد آکادمیک، اجتماعی و عاطفی ضعیف تری دارند و زندگی برای آنها به مراتب دشوارتر است.
حتی مشخص شده است که کودکان خانواده های تک سرپرست که هیچ گونه تنش و اختلافی را تجربه نمی کنند نسبت به کودکان خانواده های عادی همراه با اختلافات شدید درون خانه ای، از شرایط روحی بهتری برخوردار هستند.
در واقع اولویت اصلی والدینی که کودکانی موفق را پرورش داده اند، سلامت روانی فرزند بوده است.
از جمله مهم ترین عوامل تضمین کننده این سلامت نیز دوری از مشاجره و تنش های والدین در فضای تربیت کودک است. کودکانی که تنش های خانوادگی را در خردسالی تجربه کرده اند، در بزرگسالی نیز با احساساتی نظیر خشم نهفته و پشیمانی دائمی دست و پنجه نرم می کنند.
۵ – معمولا تحصیلات آکادمیک بالاتری دارند
Sandra Tang روانشناس دانشگاه میشیگان
در مطالعه ای به سال ۲۰۱۴
(چاپ شده در مجله پژوهش در مورد نوجوانان) نشان داد که سطح تحصیلات والدین و به خصوص مادر، تاثیر مهمی بر عملکرد آکادمیک کودکان در آینده دارد.
برای مثال
کودکان مادرانی که کالج را به اتمام رسانده بودند، احتمال بیشتری دارد که فرزندان شان نیز فارغ التحصیل دانشگاه شوند.
۶ – دانش ریاضی را از سنین پایین تر به کودکان خود آموزش می دهند
یک فراپژوهش (مطالعه ای است که داده های پژوهش های مختلف را در قالب یک بررسی واحد گردآوری می کند و آنها را به عنوان یک مجموعه داده تحلیل خواهد کرد) انجام شده در سال ۲۰۰۷ که در پایگاه داده پاب مد نیز به چاپ رسیده است، اطلاعات به دست آمده از ۳۵۰۰۰ کودک پیش دبستانی در سراسر آمریکا، کانادا و انگلیس را مورد مطالعه قرار داد. این تحقیق نشان داد که توسعه مهارت های دانش ریاضی و محاسباتی در سنین پایین می تواند تبدیل به مزیتی بزرگ برای کودکان شود.
مهارت ریاضی نه تنها کودکان را قادر به شمارش اعداد و انجام اعمال محاسباتی توام با سهولت بیشتر می کند، بلکه بزرگسالانی با ذهن فعال و پویاتر را نیز تحویل جامعه می دهد.
۷ – به سه سال اول زندگی فرزندشان توجه ویژه ای دارند
طبق مطالعه ای که در سال ۲۰۱۴ در مجله رشد کودک به چاپ رسیده، ۲۴۳ داوطلب بررسی شدند.
مشخص شد که کودکان تحت مراقبت دقیق در سه سال اول زندگی، نه تنها عملکرد آکادمیک بهتری را در مدرسه نشان دادند بلکه تا ۳۰ سالگی خود روابط سالم تر و موفق تری را نیز تجربه کردند.
شما چقدر در کنار فرزندتان هستید
۸ – استرس های خود را مدیریت می کنند
بر اساس مطالعه ای که Brigid Schulte در روزنامه واشینگتن پست به آن اشاره کرده است
استرس والدین به ویژه مادران تاثیرات مخرب بی شماری بر سلامت ذهنی و حتی جسمی کودکان برجای می گذارد
از این موضوع تحت عنوان “سرایت عاطفی” یاد می شود.
تحقیقات نشان داده اند که حالات روحی فردی که با وی زندگی می کنیم، اثر مستقیم بر شادمانی و یا غمگینی ما دارد. این تاثیرپذیری در مورد کودکان بسیار بیشتر از رده سنی بزرگسالان است.
بنابراین اگر والدین افسرده یا دچار اضطراب باشند
این حالات عاطفی به سرعت به کودکان نیز منتقل می شوند.
۹ – به ذهنیت تکامل یابنده کودک اهمیت می دهند
کارل دوک استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد که برای چندین دهه دیدگاه های موفقیت در کودکان و همچنین بزرگسالان را بررسی کرده، به نتیجه جالبی دست یافته است.
طبق مطالعات وی ما در قالب یکی از دو مسیر اصلی به موفقیت فکر می کنیم:
“ذهنیت ثابت” :
در این باور
شخصیت
هوش
خلاقیت و … کاملاً بدون حرکت هستند و نمی توانیم آنها را به طرز قابل توجهی تغییر دهیم.
در این دیدگاه، موفقیت نتیجه هوش ذاتی فرد است و تلاش نیز معنی چندانی نخواهد داشت.
“ذهنیت تکامل یابنده” :
طبق این دیدگاه توانمندی های درونی افراد قابل ارتقاء است و شکست یا پیروزی های وی، عمدتاً ناشی از میزان تلاش اوست.
حال اگر به فرزندتان بگویید که نتیجه موفقیت آمیز وی در آزمون مدرسه هوش ذاتی او بوده است، به ذهنیت ثابت بها داده اید.
اما چنانچه کودک دلیل موفقیت های خود را
“تلاش بیشتر” بداند،
ذهنیت تکامل یابنده توسعه یافته است.
والدین خوب
کسانی هستند که به تلاش کودک شان اهمیت می دهند و او را کودکی تلاشگر می نامند نه صرفاً کودک باهوش.
چگونه با فرزندانمان صمیمی تر باشیم؟
عشق ورزیدن
کشف علایق مشترک خود و فرزندان
صبور بودن
بازی کردن
نظم و قانون حاکم بر خانواده
کشف علایق مشترک خود و فرزندان
صبور بودن
بازی کردن
نظم و قانون حاکم بر خانواده